ایران مراسم نیوز: خودش روی ویلچر نشسته است اما روحش در بلندترین ارتفاعات قدم میزند، ده سالی است که روزهای سختی را پشت سر گذاشته تا امروز بتواند با لبخند روبهرویم بنشیند، از زنی بگوید که تنهاییاش را قدم میزند.
به گزارش خبرنگار پایگاه خبری-تحلیلی ایران مراسم نیوز، نیم ساعتی از زمان تعیینشده گذشته است، سرگرم بررسی کتابهای کتابخانه هستم اما خبری از آمدنش نیست، تلفنش را هم جواب نمیدهد کمی نگرانش هستم نکند اتفاقی برایش افتاده است، نمیدانم باید منتظر بمانم یا بروم، به در ورودی نگاه میکنم، توجهم جلب مادری نسبتاً میانسال میشود، درحالیکه چادرش را محکم گرفته است ویلچر را بهسختی از درب کتابخانه عبور میدهد، باید خودش باشد؛ قفسههای باریک کتابخانه بهگونهای چیده شده است که ویلچر امکان رد شدن از آن را ندارد، به سویشان حرکت میکنم، خودم را معرفی میکنم، درست حدس زدم این دختر مهربان که چشمهایش رازهای نهانی دارد همان «نرگس» است.
دنبال گوشهٔ خلوتی میگردیم که باهم صحبت کنیم اما عدم مناسبسازی اذیتش میکند از درب اتاقی به سمت کتابخانه کودکان میرویم، دربها نیز مانند قفسههای چیده شده کتاب، باریک است و ویلچر بهسختی از آن عبور میکند.
نرگس تا دبیرستان شرایط عادی داشت و مانند یک فرد معمولی به زندگیاش ادامه میداد، همان زمان هم عاشق شعر و ادبیات بود، اواسط دبیرستان ناگهان به دلیل بیماری دچار مشکل عضلانی میشود و از آن روز دیگر پایش توان ایستادن ندارد و ویلچر نشین شده است.
ده سالی است که روزهای سختی را پشت سر گذاشته تا امروز بتواند با لبخند روبهرویم بنشیند، از هنرهایش بگوید و برایم شعر بخواند؛ میخواهم خودش را معرفی کند، میگوید: نرگس یعقوبپور هستم؛ همیشه به کارهای هنری و شعر علاقه داشتم، از دوره راهنمایی در مدرسه شعر میگفتم و از دوره دبیرستان نیز برای دل خودم مینوشتم، اما کسی نظری نمیداد و داستانهایم را جدی نمیگرفت.
نرگس از معلولیتی میگوید که مهمان ناخوانده بدنش شده است و دیگر نتوانسته مثل سابق زندگیاش را ادامه دهد و بیان میکند: اواخر دبیرستان بهطور ناگهانی دچار بیماری شدم که نمیتوانستم اعضای بدنم را زیاد تکان بدهم، بعدازآن هم در دانشگاه ادبیات قبول شدم آن زمان وضعیتم بهتر بود و با ویلچر به دانشگاه نمیرفتم، در دانشگاه مادرم دستم را میگرفت و به کمک او از پلهها بالا میرفتم، اما چند سالی است که وضعیتم بدتر شده است و نمیتوانم راه بروم و دستهایم نیز درگیر شدهاند. (میخندد)
میگویم از شعر و شاعریت بگو؛ میگوید دوران دانشگاه بیشتر از قبل شعر مینوشتم، با کلاسهای نقد آشنا شده بودم و شعرهایم را میبردم و ایراداتش را رفع میکردند، بالاخره با همراهی دوستانم تصمیم گرفتم که کتاب شعرم را چاپ کنم.
«تنهایی را
در غروب دهکدهای دیدم
که اتوبوسی غریب
صندلیهای خالی به شهر برد»
«در من زنی تنهاییاش را راه میرود» نامی است که نرگس برای کتابش انتخاب کرده و معتقد است این کتاب حرف دل زنهای زیادی است و تصریح میکند: کتاب 76 صفحه در قالب اشعار سپید و در ابعاد جیبی است، در این کتاب بیشتر دغدغههای زنان را نوشتم، هرچند کلیشهای است اما در آن از طلاق، فقر، شکست عاطفی و اسیدپاشی گفتم، ممکن است شعرهای من تأثیری نداشته باشد اما همینکه دغدغههایم را گفتم احساس میکنم حق مطلب را ادا کردم.
نرگس میگوید: پول چاپ کتابم را خودم با فروش عروسک به دست آوردم، کتاب توسط ناشری در تهران به چاپ رسیده و هماکنون فروش اینترنتی آن آغازشده است؛ نمیدانم چقدر مورد استقبال قرار بگیرد اما میدانم بخش اعظم آن را باید خودم بفروشم، از مسئولین میخواهم مرا تنها نگذارند در پخش و فروش کتاب کمکم کنند تا تشویق بشوم و بتوانم کتاب دومم را چاپ کنم.
وی تأکید میکند: حسم را در این کتاب نوشتم و میدانم که کتاب اول پرفروش نمیشود، ممکن است مورد استقبال هم قرار نگیرد، اما با تمام قدرت شعر را ادامه میدهم چراکه نوشتن را دوست دارم، تاکنون نیز در جشنوارههای شعر فجر، قلم و انقلاب اثرم برگزیدهشده و موردتقدیر قرارگرفته است.
نرگس خودش و تواناییاش را باور دارد، هیچوقت اجازه نداده است که معلولیت احساس عدم توانمندی به او بدهد آنقدر توانمند است که حتی دوستانش روز معلول را به او تبریک نمیگویند چون باور دارند او از همه تواناتر است و روی پای خودش میایستد، نرگس ادامه میدهد: همیشه با هزینه خودم به کلاس هنری رفتم، عروسک درست میکنم و مواد اولیه را خودم خریداری میکنم، معمولاً از خانواده کمک نمیگیرم و سعی میکنم که هزینههایم را خودم تأمین کنم؛ مثلاً با خمیر عروسک درست میکردم و در کلاس نقد شعر به دوستانم میفروختم، چندتایی از کارهایم را نیز به مغازهها فروختم، سال 96 عروسکهایی که درست میکردم را فرهنگسرای شهید رجایی شهر محمدیه در قالب حمایت از من در جشنها و مراسمهایش به فروش رساند، دوستانم نیز خیلی حمایتم میکنند و علیرغم سختی من را به کلاس شعر میبرند و کمکم میکنند؛ اساتید خوبی دارم که به من انگیزه میدهند.
یک روز باتحمل سختی زیاد با اتوبوس به همراه دوستانم به نمایشگاه تهران رفتم اما از صمیم قلب خوشحال بودم که دارم میروم، چند تا از عروسکهایم را با خودم بردم، یک کتابی میخواستم خریداری کنم اما فروشنده تخفیف نمیداد، یکی از عروسکهایی که درست کرده بودم را به نویسنده دادم و بهجای آن کتاب را گرفتم، نویسنده هم خیلی خوشحال شد و گفت امروز میخواهم بروم عیادت یک دختر کوچولو که در بیمارستان بستری است فکر میکردم چه کادویی ببرم، نرگس بلند میخندد و میگوید معامله پایاپای من سوژه خنده دوستانم شده بود و تا مدتها یادآوری میکردند.
نرگس بیان میکند: معلولیت من کمکم دستهایم را درگیر کرده است و دیگر توانایی قبلی را ندارم اما نهایت سعیام را میکنم که عروسکی تمیز و قابلقبول درست کنم و به فروش برسانم، اگر خانمی هنرمند با چرخخیاطی عروسک را یکروزه میدوزد من حداقل چهار روز وقت میگذارم و اگر تلاشم بیشتر شود میتوانم بهپای دیگران برسم.
نرگس همیشه لبخند بر لب دارد، گاهی با گفتن کلمات میخندد انرژی مثبت زیادی دارد اما خودش میگوید: با توجه به شرایطم خیلی وقتها ناامید شدم، گریه کردم و دلشکسته شدم اما اجازه ندادم ناامیدی بر من غلبه کند و به خودم روحیه دادم، از مردم میخواهم که فکر نکنند که ما یک موجود اضافی هستیم یا نگاه ترحمآمیز داشته باشند، ما نیز زندگی میکنیم و دوست نداریم کسی ترحم کند.
در پایان شعری از کتابش را میخواند و میگوید: شعر سپید موردپسند هرکسی نیست اما خودم این شعر را خیلی دوست دارم:
زمین آنقدرها گرد نمانده که روی مهربان آیینه را برگرداند طرفت
سرت را عقب بگیر و به پنجرهای که تو را نمیشناسد آشنایی نده
سرت را عقب بگیرد تا باد موهای غریبه را لابهلای موهایت نچرخاند
شانههایت را گمکردهام درست مثل باران
درست مثل بارانهای چکیده از گوشه چترها که تکلیفشان روشن نیست
ایسنا/قزوین